تلاطم در برکه

ماه در بلندای آسمان ، در همان نقطه همیشگی جا خوش کرده بود.ماهی مدام به جستجوی ماه بود و هربار که با ماه یکی میشد ، تنها خودش بود و آب.ماه تا به ماهی میرسید ، ناپدید میشد.ماهی ماه ها تلاش کرد ، تا اینکه روزی ، دید بر روی سطح ماه دارد قدم میزند.همه ازین صحنه متعجب شدند.اقای کوه پرسید چگونه به ماه رسیدی؟ ماهی جواب داد تلاش.تو خودت چگونه اینجا رسیدی؟ کوه گفت من تنها کوه اینجا هستم.دوستانم را میبینم در زمین فراوانند اما اینجا تنها هستم.ماهی پرسید : این دیگر چیست.کوه گفت چی دیگر چیست؟ ماهی گفت تنهایی دیگر ، چیست؟ کوه گفت تو تنها ماهی روی ماهی‌.فقط خودت هستی.ماهی گفت خب؟ مشکلش چیست؟ کوه گفت متوجه نیستی؟ تو هیچکس و هیچ چیزی نداری ، تنها خودت هستی و بس.اگر شاد شوی ، کسی جز تو از شادیت با خبر نخواهد شد و در غمهایت تنها خودت غمخواری.ماهی پرسید خب این چه ایرادی دارد؟ خودم که از خودم با خبرم.تازه! الان که روی ماه هستم ، او همه چیز من را میداند و من برای رسیدن به او بسیار تلاش کردم و مسیری باورنکردنی طی کردم.وقتی ماه را دارم ، چه نیازی به ماهیان است؟ وقتی روشنایی شبهایم شب و روز دیگر کنارم است ، من را به دیگر ماهی ها چه حاجت؟ کوه افسوس خورد و سنگی تکان داد.گفت ای ماهی نادان ، ماه هیچ چیز تو را نمیداند.نه میداند تو کیستی و نه برایش اهمیتی دارد ، ماه حتی نمیداند تو اینجا پیش او هستی.ماهی با تعجب گفت چگونه چنین میگویی؟ او هرشب در یک ساعت مشخص نزد من میاید و مسیری را با هم طی میکنیم و سپس شب بخیر میگوید و من به خانه ام رفته و او هم به خانه اش میرود.کوه متعجب تر شد ، گفت میدانی خانه اش کجاست؟ ماهی گفت تو بگو.کوه گفت ، ماه خانه ندارد ، معروف است به ولگرد شب‌ها ، شبی را با زمین میخوابد و شبی دیگر به چشم خورشید اندام نمایی میکند.شبی را با عاشقان صبح میکند و شبی دیگر قاتلان را راهنمایی میکند.راستش را بخواهی ، این سالها که من با او همراه هستم ، نه حساب دارد و نه کتابی ، کاش میتوانستم از دست او خلاص شوم و نزد عموزادهایم در زمین برگردم.تو نادانی ، همه ازینجا فرار میکنند ، ولی تو امدی جایی که حتی آبی هم برای زنده بودنت نیست.ماهی این را که شنید ، مرد.

  • دوشنبه ۱۵ مرداد ۰۳

دستورالعملی مختصر برای شکار اژدها

آیا غیر از این است تحقق آرمان‌ها ، با تغییر واقعیت‌ها صورت می‌پذیرد ؟ آرمان ابتدا در ذهن است ، در واقعیت آن آرمان می‌تواند جایی باشد ، اما اینجا نیست ، اگر بود ، واقعیت ما بود نه آرمان.در ایران امروز ما ، برابری جایگاه زن و مرد وجود ندارد ، این نابرابری تنها در این زمینه نیست و ریشه در حکومت ندارد ، این نابرابری در همه سطوح حیات ما یافت میشود ، از خانه و خانواده و دوستان و آشنایان تا مدرسه و محله و کوچه و خیابان و جامعه و از پیر و جوان تا استاد و دانشجو ، همگی تحت تاثیر این نابرابری انتخاب می‌کنند و سخن میگویند و زندگی میکنند، اغلب بی آنکه بدانند.استاد احترامی خاص را شایسته جایگاه استادی خویش میداند و دانشجو را به چشم حقارت مینگرد و دانشجو خود را داناتر از استاد و بی نیاز از دانسته هایش میپندارد و رییس یک مجموعه ای به صرف جایگاه ریاست دیگران را زیر دست و پایین مرتبه تر میپندارند و کارمندان یک مجموعه رییس خود را ظالمی بالاتر از خود می‌دانند و احترامی آمیخته با ترس نسبت به رییس دارند و رییس احترامی برخواسته از جایگاه ریاست.همگی مان در هر سطحی که باشیم ، خود را بالاتر یا پایین‌تر از جایی می‌پنداریم حال آنکه همه این جایگاه ها تنها برای این است که در فرهنگ ما چنین جایگاه هایی وجود دارد.ما نمی‌خواهیم این جایگاه ها را نابود کنیم ، ما نمی‌خواهیم ساختار را نابود کنیم ، بلکه راه ، اصلاح ساختار است و اصلاح این ساختار با اصلاح دیدگاه یک یک ما صورت می‌پذیرد.نسل جوان تر ، باید برابری واقعی را به نسل بزرگتر از خود معرفی کند و برابرانه زیست کند.اخلاق ، نه طبق تعریف کتابی و احکامی آن و نه طبق آنچه دیگری گفته بلکه اخلاق به معنای آنکه آنچه رفتار افراد است ، جا بیافتد و واقعیت پذیرفته شود.پذیرش واقعیت ، قدم نخست است.

ما امروز اژدهایی روبروی خود داریم که چندین سر دارد و هر سری بریده شود چندین سر کوچکتر جایش را میگیرند تا اینقدر که یک سر بزرگتر شود و سرهای اطراف خود را بخورد تا سر برتر شود و عقل کل این اژدها.این اژدها ، خودش خودش را می‌خورد ، اما در نبردی که خود با خود دارد ، سرزمین خود را خواهد سوزاند.ما مردم این سرزمین ، می‌توانیم شاهد آتش گرفتن سبزه زارها و جان باختن گور خرها و جزغاله شدن دوستانمان باشیم ، یا میتوانیم دست به دست هم دهیم و اژدها را از پا در بیاوریم.

اما نکته ای وجود داشت اگر خاطرتان باشد ، اگر هر سر اژدها را بزنیم ،‌ چند سر دیگر رشد میکنند ، پس راه چیست؟ راه این است ، بسیار ساده و بسیار کم هزینه.اژدها را با غذای لذیذی مسموم کنیم! مسموم شدن اژدها آن را از پا در می‌آورد و سم وقتی جزئی از اژدها شد ، دیگر اژدهایی نیست.

من امروز همه جا می‌شنوم ، رای بدهیم یا رای ندهیم ، رای ندادن امروز ، خیانت به خون مهساست ، رای ندهم وضع برای دختران بدتر خواهد بود و رای بدهم شاید حداقل همصدایی آن بالا داشتیم که وقتی این پایین با پوتین دهنمان را بسته اند ، جای ما دو کلمه حرف بزند. من رای را آری به جمهوری اسلامی نمیدانم ، رأی من ، رأی هم رأی های من، یک غذای لذیذ مسموم برای این اژدهای هزار سر است!شما می‌توانید با نیزه هم به این اژدها حمله کنید ، اما من فکر میکنم راه حل واقعی تر ، این غذای لذیذ مسموم است.اینکه کدام گزینه این غذاست ، خب مشخص است ، طبیبان بیشتر با سموم سر و کار دارند.

  • يكشنبه ۳ تیر ۰۳

جایی باش که متوجه ارزش تو باشند!

یک انسان خیلی عادی بودم ، تا اینکه یهو دیدم دلمو ، فکرمو ، انرژیمو ، به مقدار زیاد ، به رایگان ، در اختیار فردی میزاشتم که براش حتی مهم هم نبودم.و توقع داشتم بابت حسی که داشتم ازم قدردانی بشه یا مقبول واقع بشم ، اما حقیقت خیلی بی‌رحم‌تر ازین فانتزی‌های عمل میکنه و انسان ها تحت شرایطی که رشد کردند ، خیلی متفاوت عمل میکنند.البته اینکه ما باهم همدل نیستیم دلیل نمیشه برای اینکه بگم من بدم یا اونا خوبن یا من خوبم و اونا بدن ، بحث بدی و خوبی مطرح نیست ، بحث اینه که برای یک انسانی میای و ارزشهای بالای انسانی خودتو خرج می‌کنی ، ولی در ازاش دریافتی ای که داری ، هیچه.عملا هیچ.که این هیچ ازت چیزی کم میکنه ، بخشی از عزت نفستو انگار هدر دادی و خودتو انگار کوچیک کردی.حقیقت اینه که فردی از ارزشهای والا آگاه میشه و ارزش قایل میشه که برای خودش هم اون مسئله ادراک و فهم شده باشه ، اگه از اون ارزش آگاه نباشه ، از ارزش اون فرد هم آگاه نخواهد بود ، و وقتی انسانی میاد و میبینه ارزشهاش جایی بی ارزش هستند ، اونجاست که به خودش و ارزشهای خودش ممکنه شک بکنه و از چیزهای خوبی پا پس بکشه ، صرفا چون اون چیزهای خوب رو صرف آدمی کرده که چیز خوب حالیش نیست! فردی که به بوی شکمبه عادت کنه توی بازار عطاران بیهوش میشه! ماجرای آدمها هم همینه ، آدمی که به روابط ناسالم و نا امن و به رفتارهای ناسالم خو گرفته باشه ، نمیشه توقع داشت که با صداقت و درستی و محبت کردن بشه به دستش آورد ، نه ، ممکنه با بروز این ارزشهای والا از دستش هم بدی ، در واقع اگه فردی متوجه ارزشمندی شما نیست ، دلیلی نداره بخاطرش پا فشاری کنید ، منطقی باشید ، چشم هاتون رو باز کنید و این‌بار دنبال کسی باشد که حداقل جایگاه ارزشمندیهاش اگه ازت والاتر نیست حداقل شبیه به تو باشه ، اینجوری نه عزت نفس کسی آسیب میبینه و نه خیلی از مشکلات بعد از رابطه بوجود میاد.اینجوری هرچیزی جای خودش قرار میگیره و اینجوری دنیا بهتر کار میکنه.عشق در درونتون جاری باشه ❤️

  • سه شنبه ۵ دی ۰۲

جریان مرگ

خب من خیال‌پردازم ، بسیاری اوقات به خیال‌پردازی می‌پردازم و هسته‌ی خیال‌پردازی هایم گاهی متوجه واقعیتهاست ، واقعیت‌های موجود در عرصه سیاست جهانی و روابط بین‌الملل یکی از این موارد است که برایم بسیار خوشایند است.اما چندیست که خوشایندی آن برایم خوشنودی به همراه ندارد.چهار قدرت درحال تاختن با تمام قدرتند.خشم و اندوه ، تعصب و تحجر ، هریکی به نرمی در خانه ها و افکار انسانها لانه کردند و سپس با نیروی اراده در هم آمیخته شدند و اکنون در هر نقطه‌ای از جهان که مستعد شکفتن بوده به زشتی بیرون زده و گلبرگ مرگ را به دیدگاه همگان به نمایش گذارده.

درد اینست ، که جای هرکدام ازین مردمان که بنشینی ، میبینی چقدر درست میگوید! هریک اگر نقش بپذیریم ، نقشها خواه و ناخواه برخورد دارند و وقتی جوامع نقش می‌پذیرند ، برخوردشان می‌شود جنگ.قومی که صدها سال آواره و خانه به خانه بوده ، اکنون در قلب جهانی متحجر ، تمدنی نوین و بروز و سردمدار در بسیاری عرصه ها بر آورده.از آن سو ، عربی که با زیتون و ماهی در صلح در منزلش روزگار میگذراند ، اکنون منزلش ویران گشته و مزارع زیتونش خانه های غاصبان شده و ماهی‌هایش سهم قاتلانشان.هردو سمت بازی در حال بازی در یک دروغ بزرگند و این دروغ بزرگ از هر سمتی حاصل چیزیست.جهان عربی ، ظاهری متحجر دارد و بنظر میاید متعصب باشد ، اما در واقع این یهودیان هستند که با داشتن ظاهری متعصب ، روحیاتی متحجر و باستانی دارند.تحجر یهودیان بر تعصبشان می‌چربد و تعصب عرب‌ها بر تحجرشان.از آنسو ، ملتهایی دیگر در اطراف هستند که نه عنصر تعصبات در آن چندان پررنگ است و نه خیلی از پشت کوه آمده اند.اما مردمانی بس اندوهگین و افسرده.محیط زیست؟بهشت ، محیط افکار؟ جهنم.آری ، سرزمین ایران.

ایران از دیرباز در بازی یهودیان و سامی های ساکن سرزمین فلسطین وارد شده ، از زمان کوروش کبیر ، و اگر نگوییم همیشه ، در بیشتر اوقات به نوعی در آن منطقه درگیری داشته.حال یا به نفع یهودیان و یا به نفع سامیها.اما این بازی از چهل و اندی سال پیش بسیار عجیب شد.از زمانی که جمهوری اسلامی ، در آن سوی سرزمین های عربی سرکار آمد.در طرفی اسراییل و در طرفی دیگر ایران ، یکی سرشار از خشم و اندوه و دیگر پراز تعصبات و تحجرات. هردو حکومتهایی دینی و هردو ظالم.یکی زمین مردم را غصب کرده و دیگری زمین مردم را فاسد.حال این دو نیروی تاریکی ، در جایی که مدفن نور بوده ، در سرزمینهایی که بیشترین شاعران و عارفان و پیامبران و عاشقان را داشته ، تصمیم دارند تا تباهی را به نهایت برسانند.شمشیرهای آتشین را برکشیده اند و سیاهچاله‌ی جنگ را گشوده اند.از مدخل نور می‌خواهند تاریکی وارد کنند.میدانید به چه قیمتی؟میگویم.به قیمت زمان.پنج سال بجنگ ، بیست و پنج سال حکومت کن.بیست و پنج سال تباه تر کن ،فاسد تر کن ، بیشتر بکش و بیشتر بدزد ‌و همه را از حقیقت دورتر نگه دار.همه را از رفاه دور کن و نگذار تا دود و آتش جنگ نشان دهد خطر واقعی کجا خفته است.خطری که همین الان در حال رشد لشکر خود است ، هوش مصنوعی مجهز به جسمی که از کنترل خارج شود ، و لشکری از آنها ، که شیطان را با جسم وارد زمین خواهد کرد.

این سیاهچاله گشوده شده ، با چهار نیرویی که دارد تغذیه خواهد شد و تنها چرخه‌ی مرگ را دوباره به جریان خواهد انداخت.اما خدا میداند حق با روشنی است و تاریکی ابدی نخواهد بود.

  • جمعه ۲۸ مهر ۰۲

اگر جمهوری اسلامی باقی بماند چه؟

من فرض میکنم خواننده این مطلب در آینده ای زیست میکند که نمیداند اوضاع و احوال این روزهای ما در آغازین سالهای قرن جدید ، 25 5 1402 ، چگونه است.من تنها از افکار پریشان خود در این روزها میگویم.افکارم به هر سو پریشان است اما آنچه بیش از فراغ یار و غم اغیار برایم دردناک است ، سرنوشت ماست.ایران ، کشوری نیست که یک شبه آمده باشد و یا متعلق به ایدئولوژی باشد.ایران حاصل فلان شیوه مملکت داری و متعلق به فلان گروه عقیدتی نیست.این مردمان که امروز که در جوار منزلمان در ساحل خزر شالی میکارند ، دوستانم در بندر جاسک که ماهی میگیرند و آشنایانم در اهواز و زابل که خرما و انبه و نفت و گلوله کشت میکنند ، رفیقانم که در تهران صنعتگری میکنند و استادانم که در دانشگاه ها تفکر و تدریس میکنند ، اینها نه تنها خود ، بلکه همه پدرانشان از دیرباز اینجا ساکن بوده اند.اسمی از شیعه نبود ، اما در جاسک ماهی میگرفتند و در اهواز خرما کشت میشد و در خزر شالی. نه خمینی و نه جدش و نه هیچ ساواک و پهلوی و منافقینی نبود ، اما یک شاهی همه جای این سرا یک شاهی بود.اگر گندم ری بالا میرفت نان سیرجان هم گران میشد.این وطن همیشه وطن بود.وطن حامی مردم بود.وطن دستگیر مردم بود و وطن مایه آبادانی.جمهوری اسلامی با وطن چه کرد؟هیچ دشمن خارجی و هیچ استکباری نمیتوانست دریاچه ارومیه را خشک کند.اگر میتواند با ادله بگویید میتواند.نمیتواند.هیچ امریکا و اسرائیلی توانایی خشکاندن اینهمه رود و نابودی اینهمه جنگل و استفاده نابهینه از اینهمه معادن و منابع و مفت فروشی اینهمه ثروت و کشتار اینهمه جانور و آلوده کردن اینهمه هوا و کویر کردن اینهمه مرتع و قتل اینهمه انسان از دست هیچ چنگیز و تیمور و اسکندر و صدام و عمربن خطابی ساخته نبود ، چیکس ایران را اینگونه ویران نساخت که شما ساختید.شما به دست رفقای من به دست همسن و سالان من گل و حشیش و کوک و شیشه و عرق سگی آشغال دادید.شما از سفره ما نان و ماستمان را برداشتید و به جایش خون ریختید وسط سفره و گفتید با بسم الله و شکر خدا میل کنید.شما مرا شرمنده میکنید که بخشی از تاریخ عصری باشم که آیندگان بگویند این مسلمانان چه ابله بودند!نفاق و ظلم و کفر حاکمشان بود و پیاده میرفتند کربلا!درباریان یزید پابوس قبر مطهر حسین میروند!یاللعجب!آینده گان ، بخدا قسم ما نه نادان بودیم به این ماجرا و نه ابله ، ما ناتوان بودیم.حکومت ، اگر کشور را به خودرویی تشبیه کنیم ، بهتر این است که حکومت چرخ باشد.مردم خود جاده و موتور خواهند بود.حکومت ما خواست تنها دزدی باشد که خودرو را میدزدد ، باهاش کلی تفریح میکند و در نهایت میاندازد درون دره!چنین بیشرفانی بودند و شما نمیدانید روبرو شدن با بیشرفها چه سخت است!مارا پاره پاره کردند.هرکدام را درگیر فرعی نموندند و هرکدام را مخالف دیگری.بد اینکه مفهوم قدرتمندی چون دین را بعنوان سپر خود برگزیدند و دین در ایران کارکد عجیب و مجتمع کننده ای داشته با تاثیرات مثبت و منفی متفاوت ، که این تاثیرات بعدا در سایه تاریخ مورد ارزبابی و قضاوت قرار گرفتند ، اما در همان لحظات حال اثر خود را داشته.امروزه آزادی خواهی که خود از مفاهیم اصیل دینی است ، ظلم ستیزی ، عدل ، مبارزه با جهل و آگاهی بخشی و مبارزه با فساد ، همه اینها  از مفاهیم دینی هستند اما امروزه طوری شده که آن عده که ظاهرا دین دار هستند جزو جاهلان و فاسدان و ظالماند و آن عده که برای عدالت مبارزه میکنند ، گویی دین ستیزند.میدانید ، بزرگترین درس این روزهای ما چیست؟برای معنی زندگی کنید ای دوستان من نه برای کلمات!کلمه ی آزادی و برابری و حقوق اسلامی و انسانی و زندگی نبوی و علوی را ما زیاد شنیدیم و کلماتش به وفور در این چهل و اندی سال بیان شده اما آیا به معنی اندریافتیم؟آیا تا حالا لحظاتی در زندگیت بوده که شاد باشی؟این شادی را تو اندریافتی.خود کلمه شاد آیا با حس درونی تو یکیست؟خیر ، این تنها یک کلمه است و آن حس یک معنی.ما هیچ معنی ای در این حکومت ندیدیم.تنها کلمات.پدری که ادعای پدری میکرد اما درواقع پدر نبود و تنها میخواست از کودکان کار بکشد برای پیشبرد منافع خود.ای دوستان ، ما پدری داشتیم که من اورا ندیدم ، اما حرفهایش هست و عملکردش هم موجود ، یادگاریهایش در این شهر هست هنوز ، من اورا ندیدم ولی میدانم بی ادعا پدری میکرد ، معنی را به ما داد و کلمه ای نگفت ، ما مردمی سخن پرست بودیم نه عمگرا ، ترسیدیم برخیزیم و رشد کنیم ، پس خود سیاهی را به این کشور فرا خواندیم و اکنون نیز با همه مشکلات ، خود به بودن این سیاهی تن داده ایم چون تازه داریم طعم پلیدی را میچشیم!تازه مزه کثیف لذت زیر دهانمان دارد میاید و تن کشی و تن طلبی قرار است حسابی مارا غرق در خود کند!فرزند آینده ای که در ایران هستی ، ما میخواستیم فانوسهایی روشن بماند.ما سعیمان را کردیم ، ما ممکن است بد نبوده باشیم ، بلکه تنها بلد نبوده باشیم ، شما اگر میخواهید بد باشید ، اما بلد باشید و هنگام روبرو شدن با اهریمن ، ازو روی برنگردانید.در چشمانش لبخند بزنید.کاری که ما نکردیم.و اینگونه همه را اهریمن پنداشتیم.

  • چهارشنبه ۲۵ مرداد ۰۲

اصلاح جمهوری اسلامی ممکن است؟

میدانید گاهی اینجا و آنجا میشونم که عده ای گاهی میگویند اگر جمهوری اسلامی چنین کند ، اوضاع بر وفق مراد خواهد شد.

مثلا عده ای معتقد هستند که با گشایش تعاملات جهانی و رفع تحریمها میتوان از مشکلات کشور عبور کرد یا عده ای دیگر گمان میکنند با تغییر مجلس و وزیر و رییس میتوان شرایط را درست کرد.ما میخواهیم ببینیم ایا ممکن است؟ایا درست میشود؟برای این منظور باید ببینیم چه چیزی خراب است که بخواهد درست بشود؟پس در ابتدا به دنبال اثر خرابی میگردیم.سرنخهای ایراد کار را در میاوریم تا ببنیم درد اصلی در این کشور چیست و دوایش چه.

مشکلات را میتوانیم دسته ای بنگریم.بگوییم مثلا مشکلات اقتصادی است که شامل چه و چه است یا مشکلات فرهنگی است یا مشکلات در روابط خارجه است.اما اگر همه اینها را بنگریم با وجه شباهتی بزرگ برخورد میکنیم.دروغ.هرجای این کشور که دروغ گفته شده است کار نابود شده.میدانید چه شکلی میشود؟ماست مالی!فرض کنید مدیر مدرسه به شاگردان سر صف بگوید نمایشگاهی برای دستاوردهاینان میخواهیم بگذاریم!میسپارم به معاونین تا برگزار شود.معاونین هم  هرکدام که تخصصی هم در این زمینه ندارند ، برای به دست آورد امتیاز بیشتر اینجا میایند یک چیز ظاهر کار را در میاورند.حالا مدیر هنگام بازدید از دستاوردها دو جور میتواند برخورد کند.یا صادق باشد یا دروغگو.اگر صادق باشد و واقعیت را همانطور که هست با بررسی عمیق کشف کند ، آنگاه صادق است و مثلا به معاونین میگوید اینها چه وسایل به درد نخور و بی کیفیتی است که شما با اینهمه بودجه داده اید بچه ها بسازند؟خجالت بکشید!توبیخشان کند و به به و چه چه الکی نکند ، آنگاه این صداقت میشود.و اگر بیاید برعکس اصلا دقیق وسایل ساخت دانش آموزان را بررسی نکند همینگونه ظاهری و گذرا نگاهی بیاندازد و بگوید به به آفرین معاونین آفرین شاگردان چه کردید!خب اینجا مدیر مدرسه صادق نبوده ، نه تنها صداقت نداشته بلکه شاید واقعیت را هم ندیده!چون اکتشاف نکرده.خب چرا اکتشاف نکرده؟چرا دقیق نشده؟چون برایش آن مدرسه مهم نبوده.او انگیزه اش از برگزاری نمایشگاه مطرح ساختن خود و اثرگذاری خود به عنوان مدیری مطرح در منطفه بوده.معاونین در این مورد میتوانند به سادگی با تعریف های بیخود از مدیر در دل او نفوذ کنند و با بی لیاقتی به اتلاف دانش آموزان و منابع مدرسه در جهت سود شخصی خود کنندمشکل اصلی در این کشور ، دروغگویی رهبران آن است.وقتی فردی دروغگو باشد اینگونه میشود.یعنی چه دروغگو؟یعنی حقیفت را نمیبینند.حقیفت منطقه ، حقیقت جهان ، تعاملات جهانی ، حقیقت کشور خودشان ، اینکه در این کشور تنها اینها نیستند ، اینکه قدرت برای مردم نه است نه بر روی مردم ، اینها یک دروغ بزرگ با اسم رمز مقاومت اسلامی ساخته اند و با تغذیه این دروغ با منابع شیعه به آن رنگ و بویی تاریخی و مذهبی و آخرالرمانی داده اند و اگر با این دروغ بزرگ بخواهی مخالفت کنی ، این مخالفت فکری و کلامی تو منجر به از دست دادن بدنت میشود!خلاصه که عده ای دروغگو کشور را دست گرفته اند و دروغگویان هم حکومت را دست به دست میچرخانند.راهکار این است که کشور منطبق به واقعیتها شود.تا مردم ما راستگو نشوند اینگونه نمیشود.حاکم با کثافت تمام مردم را هم در این سالها دروغگو و دو رو و ریاکار و طمعکار و شهوت آلود کرده تا بیاید از همه اینها سو استفاده کند برای کنترل و مطیع ساختن ذهنهای مردم و تبدیل کردن آنها به عده ای جاهل که میتوانند ظلم را تحمل کنند.این تحمل ظلم ، این تاب آوری ظلم ، هروقت این تحمل تمام شود ، آونوقت مردم ما با حقیقت مواجهه میشوند.مردم ما از حقیقتهای وجود خود و از حقیقتهای کوجک اطراف مانند خانواده و دوستان و همسر و فرزند و کار و چه و چه هم فرار میکنند چه برسد به حقیقت جمعی و این مفهوم که من منم تو تویی من زندگی خودم تو زندگی خودت.ما در همین مراجل ساده و ابتدایی به رسمیت شناختن حقوق فردی همچنان گیر کرده ایم که البته برای همان دروغگویی بزرگیست که سهم این مملکت در این دوره شده.هروقت ما با حقیقت وجودی خودمان و حقیقت جهان درست و آنگونه که هست برخورد کردیم آنگاه همه چیز درست خواهد شد ، این حکومت چون دروغ میگوید و دروغ است نمیتواند نمایندگی حقیقت آنچه که در کشور و در دلهای مردم هست را انعکاس دهد و حکومتها سایه مردم و خاک هستند و نه خاک و مردم سایه حکومت ، پس این سایه جمهوری اسلامی خودش با نور حقیقت محو خواهد شد،مگر آنکه با هدایت اذهان عمومی و گفتن دروغهای جدید و انجام اصلاحات ظاهری و دروغینی جدید سالهای دیگری سقوط خود را به تاخیر بیندازند.بهرحال تا زمانی که دست از دروغ برندارند شرایط بدتر از  قبل خواهد شد.السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

  • جمعه ۱۱ فروردين ۰۲

ایرانِ نو ، جهانِ نو

زمستان ۱۳۵۷ ، نیروهای مذهبی و سیاسیِ ایران با سرنگون کردن محمدرضا شاه پهلوی ، به هزاران سال حکومت پادشاهی در ایران پایان دادند و با انقلاب ۵۷ عصر نوینی از حکومت در ایران آغاز شد.انقلابیون هدفشان از انقلاب استقلال کشور از قدرتهای بیگانه شرق و غرب ، آزادی عقیدتی و سیاسی مردمان و استقرار نوعی از حکومت که برگزیده مردم باشد بود ، اما پس از گذشت زمان ، مردم متوجه شدند که گول خوردند.شاه مسیر پیشرفت کشور به سمت رفع تبعیض ها و گسترش رفاه و ترقی ایران ریل را گذاری کرده بود و  نتیجه اش نیز بوجود آمدن قشر متوسط قدرتمند و در نهایت استقرار نوعی از حکومت سوسیال دموکراسی سلطنتی بود.انقلابیون با بهره جویی از جهل مردم و دادن وعده های آرمانی مثل آب و برق مجانی و بدون داشتن دانش کافی از اداره کشور ، تنها با مقدس سازی از حاکم و دادن رنگ و لعاب مذهبی به همه اعمال حکومتی ، موجب شدند تا مفاهیم سیاسی و کشورداری از معنا تهی شود و از آن طرف هم مفاهیم مذهبی تهی از معنا شود و بازیچه ای در دست سیاستمداران گردد.

تا زمان زنده بودن روح الله خمینی ، اولین رهبر حکومت ، کسی که مردم عکس وی را در ماه میدیدند، هر تصمیم خردمندانه یا نابخردانه ای که اتخاذ میکرد مورد پذیرش عموم بود.چرا که این رهبر یک رهبر کاریزماتیک بود که مشروعیت دینی و مقبولیت مردمی هم داشت ، بنابراین بسادگی فرمانهای ضبط اموال و گرفتن جانها و جنگیدن بی منطق صادر میشد و کسی هم توانایی بازخواست نداشت.

پس از مرگ خمینی ، جانشین وی یعنی علی خامنه ای ، نه دارای جایگاه بزرگ مذهبی مانند خمینی بود و نه دارای مقبولیت مردمی عام و نه دارای کاریزمای کافی.وی تنها سخنوری قهار بود و خود را هم ادامه دهنده راه خمینی می‌دانست ، اماهیچ‌یک از صفاتی که خمینی را رهبری عام پسند میکرد نداشت.از جمله قدرت نفوذ کلام و قدرت اثر گذاری سیاسی و حرف شنوی داشتن زیردستان.مشخصا ابزاری بود در دستان قدرتمند پشت پرده و احتمالا مجری اوامر هاشمی رفسنجانی ‌‌. او مجموعه اطراف خود را بسته و بسته تر کرد و شروع به حذف یاران کرد.البته یارکُشی امری معمول در این انقلاب بود چرا که از ابتدای انقلاب بدنه حاکمیت هر سال افرادی را از دست میداد،یا با ترور و مرگ و یا با حذف سیاسی به دلیل فاصله گرفتن از افکار حاکم.این جدا سازی افکار هر روز و هر روز بیشتر میشد تا جایی که اکنون اطرافیان خامنه ای عده‌ی بسیار کمی هستند که نه اطلاعات درستی از شرایط مردم دارند و نه اصلا میلی برای خدمت به ایران.برای آنها ظاهرا ایدئولوژی مهم است که البته در ورطه عمل ، هرجا که لازم شد به تمامی ایدیولوژی‌هایشان پشت پا زدند، نتیجه اینکه تنها برای این افراد معدود ، قدرت دارای اهمیت است‌.خامنه ای که همیشه زیر سایه بقیه بود ، پس از ریاست جمهوری احمدی نژاد قدرتمند شد و خود را یگانه نیروی غالب این کشور دید.پس از مرگ هاشمی رفسنجانی که سوپاپ اطمینان وی بود ، دیگر کسی نبود در مقابل افکار و اراده این مرد قد علم کند.نتیجه اش شد حکومت فرمایشی.اقا فرمان میداد که فلان کار بشود ، رییس جمهور فرمان آقا را به وزیران میداد و وزیران هم فرمان را به زیر دست و همینگونه چرخه فرمان دادن به پایین دستی ادامه میافت و در نهایت هم کاری انجام نمیشد.زیر سایه اسامی مقدس مانند فرمان امام و مستضعفین و غیره و غیره عده ای افراد سودجو بدون حساب و کتاب شروع به چپاویدن اموال این کشور و مردم کردند و هیچکسی هم از ترس یا از قصد از اینها بازخواستی نمیکرد.

نتیجه این خودکامگیها و دزدی‌ها شد مردمی که ناراضی و بیزار هستند و معتقدند سیستم به کل آلوده شده و غده سرطانی یا باید جراحی شود یا بیمار را میکشد.حقیقت هم همین است که در صورت تداوم اوضاع ، اثری از ایران و ایرانی نمی‌ماند ، چرا که جهل عمیقاً گسترش یافته و حکومت شدیداً جاهل است و ظالم و جان و مال شهروندان در مقابل حفظ حکومت هیچ ارزشی ندارد.در واقع این حکومت نیست که نوکر مردم است بلکه این مردم هستند که حکومت میخواهد نوکر دربستش باشند.نتیجه همه این کش و قوس‌ها ، این شده که اکنون مردم ایران خواهان انقلابی دیگر هستند ، می‌خواهند حکومتی داشته باشند که واقعا دموکراسی باشد و واقعاً آزاد باشد.نه مانند جمهوری اسلامی که نه جمهوری است و نه اسلامی ، نه دموکراسی به معنای واقعی کلمه است و نه واقعا بر مبنای اسلام پیش می‌رود.تنها نمونه ای از یک حکومت تمامیت خواه بر مبنای ایدیولوژی مذهبی است. فشارهای حکومت و اعمال نظرات شخصی ، در نهایت موجب خیزش مردم شده است.اکنون حکومت برای چند ماه با مردمی در خیابان درگیر است که با جرقه‌ی حجاب به خیابان آمده‌اند اما خواستهایشان بسیار وسیعتر و عمیق‌تر است.ترک های پوسته‌ی نظام روزبه‌روز عمیق‌تر می‌شود و قدرت پوشالی هرروز عیانتر میگردد.

با توجه به اینکه ایران ، مرکز قدرت در خاورمیانه است ، بنابراین هیچ چیزی مانند یک حکومت مرکزی قدرتمند لیبرال و دموکراتیک در ایران نمی‌تواند چهره کل منطقه خاورمیانه و جهان را تغییر دهد. با اینکه طی بهار عربی کشورهای عربی منطقه دچار تغییراتی شدند و انقلابهایی هم صورت گرفت، اما این کشورها اکثرا کشورهایی جعلی اند که ملت به معنای واقعی کلمه ندارند ، بلکه کشورهایشان اکثرا توسط خطکشهای اروپایی در تاریخ معاصر شکل گرفته ، در حالی که ایران ، یک ملت قدرتمند باستانی با سابقه ای طولانی است. این کشور از لحاظ جغرافیایی نیز دارای شرایط و موقعیتی استثنایی است. در جنوب خلیج فارس را دارد که بخش عظیمی از نفت جهان از این منطقه رد میشود و در شمال دریای خزر را دارد که لوله های نفت و گاز از آن می گذرند. این کشور پس از عربستان دارای دومین ذخایر نفت در منطقه و دارای بیشترین منابع گاز در منطقه است و علاوه بر آن موقعیتی سوق‌الجیشی قرار دارد که اروپا آسیا و آفریقا را به یکدیگر پیوند می زند. بنابراین طبیعی است که کشوری با این اهمیت جغرافیایی دارای اهمیت سیاسی زیادی نیز باشد .علاوه بر همه اینها ایران دارای نفوذ فرهنگی دو بعدی در منطقه می باشد ، از طرفی با فرهنگ شیعه در کشورهای عربی توانایی نفوذ دارد و از طرفی با فرهنگ فارسی که زبان های تاجیک و اردو و دری و عراقی و.. را شامل میشود  توانایی اثر گذاری در کشورهای آسیای مرکزی که در گذشته حوزه نفوذ شوروی بودند را دارد.

این پتانسیل ها طی این سالها توسط سیاست‌های نابخردانه ملاها مورد استفاده نادرست قرار گرفتند و حتی بسیاری از آنها مورد بهره برداری نیز قرار نگرفته اند چرا که تعصب و ایدئولوژی پرستی بیش از حد و افراط در عقاید و تمایل به ترویج خشونت به جای صلح مانع از به تحقق پیوستن تمام این پتانسیل به ویژه در بحث اقتصادی شده. این نیروی بلقوه قدرتمند در سیاست خارجی می تواند توسط یک حکومت آزاد و دموکراتیک در ایران بالفعل گردد. انرژی هسته ای پهپاد ها و موشک ها و دانشی که ایران در حال حاضر در اختیار دارد با اینکه در حال حاضر موجب تضعیف جایگاه این کشور و تهدید امنیت آن در منطقه شده تحت لوای یک حکومت آزاد می تواند تبدیل به ابزارهای قدرت این کشور شود و از آن بهره برداری صلح آمیز و اقتصادی صحیح کرد بدون اینکه تهدیدی برای همسایگان باشد. همه این سرمایه ها می توانند موجب شوند که ایران به نیروی بلامنازع در غرب آسیا تبدیل شود، یک قدرت سطح متوسط رو به بالای اقتصادی سیاسی و نظامی که حرف آن نزد کشورهای دیگر خریدار دارد.

فروپاشی نظام دیکتاتوری در ایران می‌تواند مانند فروپاشی دیوار برلین در اروپا باشد، می‌تواند باعث فروپاشی سلطنت های منطقه شود و حکومت‌های خودکامه یکی پس از دیگری پس از آن در منطقه خاورمیانه از بین بروند و در نهایت جای خود را به حکومت های دموکراتیک تر بدهند . در این صورت می‌توانیم شاهد ظهور چیزی مانند اتحادیه اروپا در خاورمیانه باشیم اتحادیه خاورمیانه.این اتحادیه می‌تواند اتحادیه‌ای بسیار قدرتمند در جهان باشد.با توجه به ثروت های عظیم و منابع فراوان و موقعیت جغرافیایی فوق‌العاده مهم منطقه خاورمیانه چنانکه قدرت های دموکراتیک مرکزی در کل منطقه حاکم باشند آنگاه موتور پیشرفت جهان با نیروی چند برابر به حرکت خود ادامه خواهد داد.  برای دهه ها اروپا و آمریکا با حکومت‌های خودکامه در منطقه برای مقابله با افکار افراطی ملاها در ایران همکاری داشتند، اما با وجود حکومتی دموکراتیک در ایران احتمالا شاهد چرخش در سیاست های آمریکا و اروپا خواهیم بود. آمریکا قطعاً شریک بسیار قدرتمند تر و قابل اتکا تری در منطقه خواهد یافت،  اما از آن سو  حکومت دموکراتیک و قدرتمند در ایران می‌توانند خطر بزرگی برای چین و روسیه باشد ، چرا که با شکوفایی اقتصادی ایران احتمالاً پروژه راه ابریشم چین و گسترش نفوذش در منطقه غرب آسیا دچار مشکل خواهد شد. از آن سو روسیه اثرگذاری خود را در منطقه از دست می دهد چرا که عملاً تنها شریک بزرگ روسیه در منطقه ایران است. رقابت چین و آمریکا در منطقه وارد فاز جدیدی خواهد شد چرا که ایران مانند یک معدن طلا خواهد بود که در آن سرشار از از منابع و موقعیت های اقتصادی فوق العاده است که هم برای چین و هم برای آمریکا جذاب خواهند بود. ایران ممکن است با چین قرارداد های مختلف تجاری و اقتصادی برای توسعه زیرساخت ها مانند راه آهن و حمل و نقل و استخراج منابع ببندد، از آن طرف ممکن است موتور پیشرفت ایران کشورهای منطقه را به هراس بیندازد و برای مقابله با ایران تحت یک چهارچوب جدید وارد پیمانی دفاعی با آمریکا شوند.

کشورهای منطقه نیز پس از روی کار آمدن حکومتی دموکراتیک در ایران اینگونه نخواهد بود که تمامی مشکلات شان با ایران برطرف شود و احتمالاً همچنان شاهد رقابت بین سلطنت نشین های عرب و ایران خواهیم بود، اما با محدود کردن برنامه توسعه سلاح هسته ای و جمع آوری نیروهای شیعه در کشورهای منطقه و جمع کردن نیروهای شبه نظامی ،احتمالاً مشاهده تثبیت اوضاع در کشورهایی مانند یمن ،سوریه ،لبنان و عراق خواهیم بود. در کل می توان گفت منطقه خاورمیانه با وجود ایرانی آزاد ممکن است همچنان شاهد رقابت‌هایی باشد اما این رقابت ها بیشتر از آنکه مسئله امنیتی باشند تبدیل به رقابت های سازنده اقتصادی می شوند.

البته باید در نظر داشت که لزوماً خیزش مردمی در ایران منجر به یک حکومت دموکراتیک نخواهد شد ممکن است سپاه پاسداران قدرت را در دست گیرد یا اینکه حکومت مرکزی تضعیف و چند پاره شود و توسط حکومت های محلی کوچکتر اداره گردد که در این صورت ایرانی قدرتمند و تاثیرگذار دور از دسترس خواهد بود، حتی دور تر از از الان.

  • چهارشنبه ۳۰ آذر ۰۱

مسلمان طراز مدارس کشورمان چگونه است؟

وقتی حرف از اسلام میزنیم، در واقع داریم از یک کلمه کلی استفاده میکنیم که زیرگروه‌های ببشتری دارد ، برای مثال دو گروه شیعه و سنی و هرکدام زیرگروه های متفاوت تر.

اما بحث اصلی نوع اعتقاد به الله ، قرآن ، رسول و جانشین رسول است.و خود نگاه ها در اسلام انواع گوناگونی دارد چون نگاه جهادی و جنگ طلب و خواهان گسترش چیزی به اسم اسلام در جهان که آن چیز دقیقاً چیست میگویند مجموعه ای از اعمال که درنهایت شمارا به بهشت رهسپار می‌کند و نکردن این اعمال شمارا به جهنم می‌برد،چیزی کاملا نادیده و تجربه ناشده مارا باید دست به یک سری اعمال و قواعد خاص بزند،ان هم نه هر عقاید اسلامی با برداشت هر فرد از کلام خدا بلکه برداشت عده ای خاص از عده ای خاص از عده خاص!

اما از آن طرف دین اسلام برای چه چیزی آمده است؟برای تسلیم فرد در برابر الله ، تا به یگانگی خدا برسد و هر لحظه تسلیم وی باشد و نتیجه این حضور خدا گونه میشود عشق و محبت به همگان و خیرخواهی برای همه و درک دیگران و بسیاری صفات مثبت دیگر چون آزادگی و عقلانیت و حق طلبی و پاکدامنی.دز کل تسلیم بودن هر لحظه در برابر الله که با اسلام امکان پذیر است و اصلا اسلام آمده برای همین هدف، موجب میشود فرد افکار مثبت تر و امیدوارانه تری داشته باشد و انتخاب‌های بهتری کند و صفات برتری در نهایت در وی شکل بگیرند.

حال بازگردیم به مقوله مسلمان شایسته ای که در مدارس ما تعریف می‌شود و بررسی کلی خروجی.

در مدرسه اولین چیزی بچه در مورد خدا یاد میگیرد این است که خدا به آن آقا با آن لباس خاص تعلق دارد و ما با کمک این آقا می‌توانیم خدا را بیابیم ، ضمن آنکه اصلا کودک متصور می‌شود خدا چیزی است در جایی که باید کاری کند تا به او برسد ، یعنی از ابتدا نه تعریف و نه تصویر واضح و مناسبی از خدا ارایه ندادیم.از آن طرف اسلام ما اسلام انقلابی است ، یعنی گره خورده با وجود دائم چیزی فاسد که لازم است بر آن انقلاب کنیم،وجود یک شری بیرونی که مخالف خدای ماست و باید با آن مقابله کنیم.حضور همیشگی دشمن.پس کودک یا نوجوان خشمش را متوجه دشمن می‌کند و چنین متصور می‌شود که خشم وی نمودی از معنویت است.حال آنکه فرد معنوی و مومن با هیچ تندباد خشنی خشمگین نمیشود و کنترل نفس خود را در دست دارد، جز آنکه برای همگان آرزوی زندگی دارد اما اینجا دانش آموز با آرزوی مرگ احساس میکند به خدا نزدیکتر شده.و کدام خدا؟خدایی که آنها گفته اند آن بیرون برای ما بهشت را محیا کرده و جهنم جایگاه جنازه دشمنان ماست.فرد برای جستجوی این خدا کجا را میگردد؟بیرون را...و کم کم میبیند فردی که جامعه میگوید به خدا نزدیکتر است معمولا آنی است که نسبت به پیشنماز در ردیف جلوتری حضور دارد ، ترجیح اینکه صف اول.پس کم کم برای خدامدارتر بون دیده شدن اعمال ما توسط دیگران اولویت می‌شود ، چون خدا در بیرون است ، پس باید بیرون ببیند که ما چه میکنیم تا مورد رحمتش قرار گیریم!

پس تا اینجا فردی را که از نظر مسئولان فرهنگی مدرسه بتوان فردی مذهبی حساب کرد سه ویژگی کلی داشت ، ابتدا اینکه خدا را در بیرون و در میان حرفهای فردی روحانی می‌طلبد ، دوم اینکه دیده شدن عمل دارای اهمیت میشود و سوم اینکه خشم با دینداری وی در هم آمیخته.

وقتی جلوه های بیرونی اهمیت میابند ، بعد از اعمال عادی و روزانه شاید مناسبت ها مهمترین اتفاق برای سنجش دینداری فرد باشند،بنابراین فرد اگر مناسک مذهبی عرف مناسبت خاصی را به نحو احسن به سرانجام برساند یعنی حتما ثواب بیشتری میبرد.مهمترین مراسمی که شاید وجود داشته باشد ، عزاداری دهه محرم است و انجام هرچه باشکوه‌تر آن دارای اهمیت هم برای شرکت کنندگان و هم برای برگزارکنندگان است.شاید بتوان از میان این مراسمات ، چهارمین ویژگی مسلمان طراز مدارس را برشمرد ، غم.فردی که به معنویت رسیده شاد است و شادی وی از قلب میاید ، اما اینگونه آموختیم که فرد هرچه غمگینتر و گریانتر و لبش از لبخند و صورتش از خنده تهی تر ، مذهبی تر.

پنجمین ویژگی ناخواسته به وجود می‌آید.به شما وعده غذا میدهند ، شما گرسنه اید و از غذا هم هرکار میکنید خبری نیست ، فقط و فقط وعده غذا،گرسنگی شما را از وعده دهندگان ناامید میکند و شما جایی دیگر در جستجوی غذا خواهید بود.این ماجرا متاسفانه اینگونه است که فرد در این سیستم مذهبی میشود ، اما می‌بیند خبری از رسیدن به خدا نیست و بدتر این که شاهد برخی رفتارها از جانب افراد مذهبی است که با تصویر وی از فرد مذهبی سازگاری ندارد ، فرد اینجا دو اتفاق برایش می‌افتد، یا با پوسته مذهبی به فعالیت خود ادامه میدهد ، اما مخفیانه خود را از لذاتی که محروم کرده بود منتفع می‌سازد و این یعنی ما یک فرد ریاکار ساخته ایم.در حالت دوم فرد ممکن است دین زده شود و با دیدن تناقضات از کل قضیه دست بکشد که در اینجا احتمالا یک فرد ضد دین ساخته ایم.

مسلمان طراز مدارس ما ، یک شوخی است و اصلا چنین چیزی نداریم ، چون اگر طراز مدارس باشد دیگر مسلمان نیست و اگر مسلمان باشد دیگر طراز مدارس نیست.

  • پنجشنبه ۲۷ مرداد ۰۱

چیم ؟ ۲

تویی که داری این نوشته رو میخونی ، تو مخاطب نیستی.مخاطب من در توست و تو در اونی اما تو نیستی.مخاطب من ، آرام ، خاموش و بینا ، نشسته و داره مشاهده میکنه.مخاطب من اونیه که تو فراموشش کردی...متاسفانه در زمانی زندگی میکنیم که نمیدونیم چیو فراموش کردیم!

بیشتر ما غرق در زندگی  روز مره شدیم و معمولا هیچ ایده ای درباره ی اینکه چه کسی هستیم ، چرا اینجاییم و به کجا می ریم نداریم.بیشتر ما هرگز متوجه خود حقیقیمون نشدیم.چیزی که ماورای نام و شکله ، ماورای اندیشه است.در نتیجه در ترس زندگی می کنیم،

آگاهانه یا نا آگاهانه، این ترس وجود داره که نهایت میمیریم و نیست میشیم.خیلیها رو میشناسم که به جهان پس از مرگ و بهشت و جهنم اعتقاد دارند و کارهایی مثل نماز و دعا و مراقبه و ذکر انجام میدن...اما در اصل ، در حال انجام تکنیک هایی هستند که شرطی شده،به این معنی که این کارها قسمتی از ساختار منه ، یعنی همش بخشی از کارهایی هست که مربوط به توعه.در حالی که تو ، اونی که میخوایم بهش برسیم نیستی.ببین معتقد بودن مسئله ای نیست ، مسئله این تفکره که شما جوابو در شکل های بیرونی پیدا کردی!در معنوی بودن!اما بازهم در ساختار نفس گیر کردی. ساختار نفس از هرچیزی بیشتر میخواد ، پول بیشتر،قدرت بیشتر, عشق بیشتر،دانش بیشتر ،تحصیلات بیشتر، و برای  کسانی که در مسیرهای به اصطلاح معنوی هستند ، معنوی بودن بیشتر،بیداری بیشتر, آرامش ذهنی بیشتر،صلح بیشتر،صواب بیشتر.

هر وقت که تمایلی برای دستیابی به چیزی وجود داشت، میتونی مطمئن باشی که ساختار نفس در حال کاره...نه تو.نه توی حقیقی.

برای فهم چیستی خودت باید یاد بگیری که بمیری قبل از اینکه بمیری،یعنی چی؟

خیلی ساده است.مرگ یعنی چی؟بدون زندگی مرگ معنایی نداره و بدون مرگ زندگی بی معناست.سنگیو در نظر بگیر ، همیشه هست و همواره مرده است،صرف بودنش بهش زندگی نمیبخشه.اصولا اگه دقت کنی ما انسانها به موجوداتی که میمیرند میگیم موجود زنده!پس زندگی با مرگه که معنا داره. وقتی که ما مرگو از خود دور میکنیم ، همچنین زندگیو هم از خودمون دور میکنیم. موقعی که مستقیما این حقیقتو که چه کسی هستیو تجربه می کنی، دیگه هیچ ترسی از زندگی یا مرگ

وجود نخواهد داشت. همیشه به ما گفتن که چه کسی هستیم توسط جامعه ، فرهنگ،خانواده،اطرافیان.ما در اصل برده های یک سیستم هستیم.سیستمی که از تمایلات ما و از تجربیات ما ساخته شده.تمایلاتی که تاثیر گرفته از همه عوامل بیرونیه و چیزهایی که آگاهانه یا ناخودآگاه انتخاب های مارو کنترل میکنه.و تجربیاتی که نقشه راه آینده رو نشونمون میده و چیزی که من مینامیم رو تشکیل میده .ساختار من چیزی بیشتر از انگیزه های تکراری نیست،ظاهر قضیه عوض میشه اما انگیزه ها همیشه همونن ، تقویت سیستم. وقتی که خودآگاه با ذهن یا ساختار منیت هویت یابی می کنه،شما رو به شرطی سازی های اجتماعی متصل نگه می داره،به اون تمایلها و تجربه ها ، که میتونید بهش بگید ماتریکس.تو میتونی اینو درک کنی که اما نمیتونی ازش رها بشی.تویی که داری اینو میخونه ، نمیتونه.

ماتریکس الگوهای بی پایان چسبیدن به لذت و اجتناب از درد به وجود آورده که باعث استمرار وجود خودش میشه.شغلمون ، روابطمون ، اعتقاداتمون ، اندیشه هامون ، سبک زندگیمون ، ما زندگیمونو در حالی که تو الگوهای احمقانه و خیلی تکراری زندانی هستیم سپری می کنیم. زندگی هایی که اغلب ، پر از رنج های عظیمه. و هیچوقت برامون پیش نمیآد که بتوانیم حقیقتا آزاد باشیم.

وقتی که درون چشم های بچه های کوچیکو نگاه می کنی ردی از خود تو چشمهاش وجود نداره. فقط یک موجود خالی و درخشان وجود داره،شخصی که در اون وجود رشد می کنه ، نقابیه که روی آگاهی کشیده می شه.تو ، این نقابه هستی و من ، دنبال اون قسمت خالیت میگردم... وقتی که میفهمیاین نقابه نیستی ، دیگه خودتو  با نقشت هویت یابی نمی کنی... دیگه باور نمی کنی که تو همین نقاب هایی هستی که می زنی ، میفهمی چیزی که فکر میکنی تویی ، توهمی از توست ، در شرق بهش میگن مایا.یعنی توهمی از خود.و متاسفانه ما در دوره ای هستیم که این توهم بیشتر از همیشه واقعی بنظر میاد!میدونم شاید کمی حس کنی این چی میگه بابا...بزار برات مثال بزنم.... افلاطون در رساله جمهوریت از سقراط خواست گروهی از مردمو توصیف کنه که تمام زندگیشونو در غاری می گذرونند که توش زنجیر شدند. اونها روبه روی دیوار بی طرح و نقشی هستند،تمام چیزی که میتونن ببینن سایه هاییه که روی دیوار نقش می بنده. این سایه ها توسط چیزهایی ایجاد می شن که از جلوی آتشی که پشت غارنشینان  روشنه می گذرند. و این نمایش خیمه شب بازی

تبدیل به جهان اونا می شه. طبق گفته های سقراط این سایه ها به قدری به زندانیان نزدیک بودن که اونا هیچ وقت حقیقتو نمیدیدن. حتی بعد از اینکه درباره جهان بیرون به اونها گفته  می شد. اونها به باور خود در این مورد که سایه ها

تنها چیزهایی هستند که وجود داره ادامه می دادند. حتی اگه شک می کردند که ممکنه چیز بیشتری وجود داشته باشه. اونا تمایلی به ترک کردن اونچه که آشنا بود نداشتند. نوع بشر امروز مثل کسایی هستن که فقط سایه های روی دیوار غارو دیدن. سایه ها استعاره ای از افکار ماست،جهان اندیشیدن ، تنها جهانیه که ما می شناسیم. اما جهان دیگری هم وجود داره که ماورای اندیشیدنه...ماورای افکاره...ماورای ذهن دوگانه پنداره!

برای تجربه کردن خود ، ضروریه که توجهتو از سایه ها برگردونی.توجهتو از افکار بگیری و به روشنایی بدی.وقتی که که یک نفر  فقط به تاریکی عادت داره ، باید کم کم با روشنایی آشنا بشه.و خیلی مهمه که زمان بزاری ، تلاش کنی و بخوای که از پوسته قبلیت بیرون بیای!

ذهنو میشه به تله ای برای آگاهی تشبیه  کرد.به یک هزارتو  یا زندان. این بدین معنی نیست که شما در زندان هستید ، بلکه شما خود زندانید!تو ذهنت هستی!پس تو خودت این زندانی !تو نمیتونی با این توهم مبارزه کنی تا  ازین زندان رها بشی!تو نمیتونی از شر ذهن یا ماتریکس رها بشی.

پس چکار کنم ؟

نباش!هرچیز که میپنداری تویی اون نیستی!اون زندانه است!زمان اون زندانه است.آیا زمان گذشته وجود داره؟آیا آینده وجود داره؟تنها و تنها یک زمان در کل هستی وجود داره.زمان حال!ببین تنها کاری که باید بکنی اینه که بیفکر ، در زمان حال باشی! خویشتن جاودان ، بی زمان و تغییر ناپذیر و همیشه در حال حاضره!و کل فکر کل چیزی که فکر میکنی مهمه،همه بازیهای دوگانه ذهنه.رنج و شادی!انتخاب ترامپ شادی برخی بود و رنج برخی دیگه!تو میتونستی کسی باشه که خوشحال میشه یا کسی باشه که ناراحت میشه...مهم نیست، هردو بازی ذهنه.

درک خویشتن جاودان ، سرآغاز یک مسیره.تو تبدیل به پلی زنده میان جهان زمان و بی زمانی می شی.در درون وجودی بیزمان داری اما در محیطی زمان دار باید یک کاراکترو کنترل کنی!زیبا نیست؟!

اغلب مردم در مراقبه ، این خویش بیفکر و بی زمانو تجربه می کنند و از دست میدن ، ولی واقعاً مهمه که هرکس خودش این حالتو تجربه کنه حتی اگه از دست بده و بتونه در جنبه های دیگه زندگی تعمیم بده.

سکون مخالف حرکت نیست،سکون جدای از حرکت نیست،برای ذهن نامفهومه چون ذهن دوگانه اس ، ذهن مقایسه گره ، ذهن ، دروازه ی موجودیت دوگانگیه.بزارید مثالی بزنم... رنه دکارت، پدر فلسفه ی غرب،که به خاطر این جمله اش معروفه،می اندیشم ، پس هستم. هیچ جمله ی دیگه ای به این شفافیت ، سقوط تمدنو نشون نمیده.هویت یابی همه جانبه با سایه های روی دیوار غار! خطای دکارت مثل خطای تقریباً همه ی مردمه! اساس موجودیتو با اندیشیدن یکی می دونست،در حالی که چیزی هست که یکی از افعالش ، اندیشیدنه.دکارت احتمال وجود اهریمنان شروریو تشریح میکنه که ممکنه ما رو در زیر حجابی از توهم نگه داره. دکارت تشخیص نداد که این اهریمن شرور برای چه چیزیه،همونطور که تو فیلم ماتریکس مطرح میشه ، این امکان وجود داره که همه ی ما به یک برنامه ی دقیق و پیچیده متصل شده باشیم. که ما رو با توهم جهانی خواب مانند تغذیه می کنه. تو این فیلم ، انسان ها همه ی زندگیشونو تو ماتریکس زندگی می کنند. در حالی که در بعد دیگر باتری هایی هستن که با نیروی حیاتی شان ،دستگاه هایی را تغذیه می کنند که از انرژی آنها در جهت برنامه های خود استفاده می برند.

وقتی که به درک خود می رسید،درک خویش حقیقی بدون هیچ چیز اضافه ، براتون واضح می شه که کنترل گری وجود داره. یک دستگاه یا اهریمنی شرور که

زندگی شما رو روز به روز می مکه. اون دستگاه ، خود شما هستید! ساختار شما متشکل از ریزبرنامه های شرطی شده ی زیر لایه ای بسیار یا ارباب های کوچکه. یکی از این ارباب های کوچک هوس غذا داره ، دیگری هوس پول ، دیگری  موقعیت ، عنوان و قدرت،روابط جنسی ، نزدیکی به دیگران،دیگری آگاهی می خواد یا توجه دیگران،تمایلات به معنای واقعی کلمه پایان ناپذیرند و هرگز ارضا نمی شن! ما انرژی و زمان زیادیو صرف تزیین کردن زندان هامون میکنیم. زیر فشار ارتقا دادن نقاب هامون و تغذیه کردن این ارباب های کوچک از پا در میاییم در حالی که داریم اونا رو قدرتمند تر می کنیم.آزادی با ارضا کردن برنامه ریزی های منیت محقق نمی شه ، بلکه با رها کردن تمام برنامه ریزی های منیت یک جا باهم  محقق می شه.برخی شاید بترسند که چطور از بی ذهنی میشه به چیزی در  این جهان رسید و اصلا پیشرفتی حاصل بشه؟

دوست دارم اول خودت به خودت برسی ، بعداً در این باره شاید صحبت کنیم.

  • جمعه ۱۲ دی ۹۹

چیم؟

همه چیز از سفر عجیبی که داشتم شروع شدم.

من خیلی معمولی زندگی میکردم.

روزها مشغول روزمرگی و شبها مبتلا به شبگردی.

حرفهای ادمها برام مهم بود.رفتارهای ادمها.

اخبار ، ترندهای روز ، کدوم خواننده چی خونده ، کدوم سلبریتی چی خورده و کدوم مسئول کجا رفته برام مهم بود.

جایگاه اجتماعی شاید مهمترین چیزی بود که دنبالش بودم و پول شاید در در رتبه دوم!

تا اینکه کووید19 آمد!

توفیق اجباری ای که سدی شد برابر من مقابل همه!دوستان آشنایان اطرافیان ؛ به طور کلی همنوعان ، به تدریج در زندگیم کمرنگ و کمرنگنر میشدند و خودم ، روز به روز پررنگ تر.البته که دوری از دوستان ، غمناکه.تنهایی تدریجا ترسناک میشه ، اما شباهت داره به غاری دهشتناک که در انتهای اون گنجی با ارزش مدفونه!گنجی به نام "من".

من نمیدونم چیزی که میخوام بنویسم رو چطور در قالب کلمات بیارم.من اصلا نمیدونم چیزی دارم بگم یا خیر اما میدونم چیزی هست که میخوام در موردش بنویسم.حتی الان مطمئن نیستم مقدمه خوبی برای حرفهام نوشتم یا اصلا چیزهایی که نوشتم برای مخاطب نامفهوم خواهد بود...حتی الان که فکر میکنم نمیدونم مخاطبی دارم یا خیر.

چیستی..مسئله این که ما چیستیم؟

خب در این مورد میخواستم صحبت کنم.چیستی در چی رخ میده.در زمان.

ببینید زمان چیه؟زمان چیه واقعا؟ثانیه و دقیقه و روز و سال و ماه هیچیک ظرف زمانی نیستند.همگی نشون میدن چیزی داره عوض میشه.اما چه چیزی؟

اطرافمون.اول محیطه که در گذره.اولین چیزی که مارو متوجه گذر زمان میکنه اینه که اطراف در حال تغییره.اما فرض کنید در اتاقی تاریک حبس بشید و نتونید هیچ چیزی در اطراف تغییر نکنه.اون موقع چی؟افکار

افکار دومین راه ما برای درک گذر زمانه.

یعنی ما فکری میکنیم در این لحظه و فکری دیگر در لحظه ای دیگر.اینها به ما نشون میدن زمان در گذره.

خب میدونیم که وجود در ظرف زمان محقق میشه.یعنی چی؟یعنی ما هستیم و همه چی هست چون زمان هست!اگر زمانی نباشه پس چیزی هم نیست.

اگر زمان نباشه پس چیزی هم نیست؟!

درسته ، اما نه کامل.

اینجا بحث اصلی منه.اینجا سوال اصلی منه.ایا اگر زمانی نباشه ما هم نیستیم؟

خب هم هستیم هم نیستیم.

ببینید من ، از چند چیز جدا تشکیل شده که همگی با هم تشکیل یک منو میده.مثال میزنم پیش از اینکه چیزها رو بگم.یک گیاه.ریشه ساقه و برگ داره.آیا به ریشه تنها میگیم درخت؟خیر.به برگ تنها چطور؟باز هم خیر!به کل این مجموعه میگیم درخت!

ما جسمی داریم.کاملا واضح و ملموسه و فعالیتهای مشخصی داره.ما فکری داریم.فکر برای دیگران معلوم نیست اما برای خودمون واضحه.ما احساساتی داریم،خب احساساتو مجزای از افکار میدونیم اما من فکر میکنم احساسات هم احتمالا افکارند اما با منشایی متفاوت.یعنی افکار معمولا برایندی از درون هستند اما احساسات معمولا واکنشی هستند که ما نسبت به محرکهای بیرونی نشون میدیم.خوشحالی و غم و نا امیدی و خشم و دوست داشتن و عشق همگی واکنشی هستند از درون ما نسبت به رخدادی خارجی.

ولی ایا همین؟

یعنی همینها مجموعا من رو تشکیل میدن؟

جواب خیره.جواب عامل بعدیه.عاملی به نام من!

من کتابهای گوناگونی در باب چیستی خوندم ، سخنرانی های متفاوتی گوش دادم و تجربیات متفاوت و اسرار آمیزی در باب خودشناسی داشتم!سوالی که پیوسته داشتم جواب بسیار ساده ای داشت ! تو چیزی نیستی جز تو!

من چیزی نیستم جز من!

ببین خیلی ساده است اما پیچیده ترین چیزیه که در عمرت باهاش مواجهه میشی.من وجوده.

من وجود داره بدون هیچ چیزی.بدون نیاز به هیچ چیزی!من به جسم نیاز نداره.من به فکر نیاز نداره.من به هیچ چیزی نیاز نداره برای وجود داشتن چون خودش عینه وجوده!اگه باورتون نمیشه سعی کن نترسی و از افکارت شروع کن...همه افکارتو ساکت کن!نمیدونم میفهمی منظورمو یا خیر.میخوام بگم تو یک موجود نیستی.چون موحود در ظرفیه.تو خود اون ظرفی.یک فیلم سینمایی رو در نظر بگیرید که زندگیه و شما هم بازیگرید و نقشی دارید.نقش شما ، پرده سینماست!

دیگه نمیدونم چطور باید بگم!تو ، افکار تو نیست!احساسات و عشق پاکت نیست!تو فقط تویی که آمیخته شده به چیزها.بچه های کوچیک خوب این موضوع رو درک میکنند و بزرگترها خراب میکنند کارو!

بزرگترها خود حاصل یک سیستم غیر اصیل فکری هستند.چرا میگم غیر اصیل؟چون اصول تربیتی بر مبناهای اخلاقی یا مذهبی بنا شده اند.اخلاق و مذهب هم خودشون فیلترهایی قدرتمند برای سانسور حقیقت وجودند.این که شما رو مفید میکنند دنیا تجارت خانه است و اینکارو بکنی فلان میشود و فلان کار بهمان...بگدریم...راجب این مسئله اصیل بودن افکار کودک و فیلترهای اخلاقی و آموزشهای تربیتی بزرگترها در وقتی دیگر حرف میزنم که در این باب نمیگنحد!

فکر میکردم در یک پست بگنجد ولی نمیگنجد گویا!

در قسمت بعد راجب اینکه وجود چطور قائم به ذاته و چطور میتونم بفهمم وجودم قائم به ذاته صحیت میکنم و یک مسئله دیگر که در مقدمه بهش اشاره کردم.اینکه ثمره اینکه بدونی من چه چیزیه در زندگیت چیه و چه تاثیری میزاره.

الان هم فهمیدم مخاطب حرفهام کیه.مخاطبش منم.در زمانی دیگر.فکر میکنم در آینده به دردم میخوره!

امیدوارم به درد تو هم بخوره.

  • جمعه ۷ آذر ۹۹
چیزهایی گاه به گاه و
بی هدف اینجا مینویسم.
پیوندهای روزانه