همه چیز از سفر عجیبی که داشتم شروع شدم.
من خیلی معمولی زندگی میکردم.
روزها مشغول روزمرگی و شبها مبتلا به شبگردی.
حرفهای ادمها برام مهم بود.رفتارهای ادمها.
اخبار ، ترندهای روز ، کدوم خواننده چی خونده ، کدوم سلبریتی چی خورده و کدوم مسئول کجا رفته برام مهم بود.
جایگاه اجتماعی شاید مهمترین چیزی بود که دنبالش بودم و پول شاید در در رتبه دوم!
تا اینکه کووید19 آمد!
توفیق اجباری ای که سدی شد برابر من مقابل همه!دوستان آشنایان اطرافیان ؛ به طور کلی همنوعان ، به تدریج در زندگیم کمرنگ و کمرنگنر میشدند و خودم ، روز به روز پررنگ تر.البته که دوری از دوستان ، غمناکه.تنهایی تدریجا ترسناک میشه ، اما شباهت داره به غاری دهشتناک که در انتهای اون گنجی با ارزش مدفونه!گنجی به نام "من".
من نمیدونم چیزی که میخوام بنویسم رو چطور در قالب کلمات بیارم.من اصلا نمیدونم چیزی دارم بگم یا خیر اما میدونم چیزی هست که میخوام در موردش بنویسم.حتی الان مطمئن نیستم مقدمه خوبی برای حرفهام نوشتم یا اصلا چیزهایی که نوشتم برای مخاطب نامفهوم خواهد بود...حتی الان که فکر میکنم نمیدونم مخاطبی دارم یا خیر.
چیستی..مسئله این که ما چیستیم؟
خب در این مورد میخواستم صحبت کنم.چیستی در چی رخ میده.در زمان.
ببینید زمان چیه؟زمان چیه واقعا؟ثانیه و دقیقه و روز و سال و ماه هیچیک ظرف زمانی نیستند.همگی نشون میدن چیزی داره عوض میشه.اما چه چیزی؟
اطرافمون.اول محیطه که در گذره.اولین چیزی که مارو متوجه گذر زمان میکنه اینه که اطراف در حال تغییره.اما فرض کنید در اتاقی تاریک حبس بشید و نتونید هیچ چیزی در اطراف تغییر نکنه.اون موقع چی؟افکار
افکار دومین راه ما برای درک گذر زمانه.
یعنی ما فکری میکنیم در این لحظه و فکری دیگر در لحظه ای دیگر.اینها به ما نشون میدن زمان در گذره.
خب میدونیم که وجود در ظرف زمان محقق میشه.یعنی چی؟یعنی ما هستیم و همه چی هست چون زمان هست!اگر زمانی نباشه پس چیزی هم نیست.
اگر زمان نباشه پس چیزی هم نیست؟!
درسته ، اما نه کامل.
اینجا بحث اصلی منه.اینجا سوال اصلی منه.ایا اگر زمانی نباشه ما هم نیستیم؟
خب هم هستیم هم نیستیم.
ببینید من ، از چند چیز جدا تشکیل شده که همگی با هم تشکیل یک منو میده.مثال میزنم پیش از اینکه چیزها رو بگم.یک گیاه.ریشه ساقه و برگ داره.آیا به ریشه تنها میگیم درخت؟خیر.به برگ تنها چطور؟باز هم خیر!به کل این مجموعه میگیم درخت!
ما جسمی داریم.کاملا واضح و ملموسه و فعالیتهای مشخصی داره.ما فکری داریم.فکر برای دیگران معلوم نیست اما برای خودمون واضحه.ما احساساتی داریم،خب احساساتو مجزای از افکار میدونیم اما من فکر میکنم احساسات هم احتمالا افکارند اما با منشایی متفاوت.یعنی افکار معمولا برایندی از درون هستند اما احساسات معمولا واکنشی هستند که ما نسبت به محرکهای بیرونی نشون میدیم.خوشحالی و غم و نا امیدی و خشم و دوست داشتن و عشق همگی واکنشی هستند از درون ما نسبت به رخدادی خارجی.
ولی ایا همین؟
یعنی همینها مجموعا من رو تشکیل میدن؟
جواب خیره.جواب عامل بعدیه.عاملی به نام من!
من کتابهای گوناگونی در باب چیستی خوندم ، سخنرانی های متفاوتی گوش دادم و تجربیات متفاوت و اسرار آمیزی در باب خودشناسی داشتم!سوالی که پیوسته داشتم جواب بسیار ساده ای داشت ! تو چیزی نیستی جز تو!
من چیزی نیستم جز من!
ببین خیلی ساده است اما پیچیده ترین چیزیه که در عمرت باهاش مواجهه میشی.من وجوده.
من وجود داره بدون هیچ چیزی.بدون نیاز به هیچ چیزی!من به جسم نیاز نداره.من به فکر نیاز نداره.من به هیچ چیزی نیاز نداره برای وجود داشتن چون خودش عینه وجوده!اگه باورتون نمیشه سعی کن نترسی و از افکارت شروع کن...همه افکارتو ساکت کن!نمیدونم میفهمی منظورمو یا خیر.میخوام بگم تو یک موجود نیستی.چون موحود در ظرفیه.تو خود اون ظرفی.یک فیلم سینمایی رو در نظر بگیرید که زندگیه و شما هم بازیگرید و نقشی دارید.نقش شما ، پرده سینماست!
دیگه نمیدونم چطور باید بگم!تو ، افکار تو نیست!احساسات و عشق پاکت نیست!تو فقط تویی که آمیخته شده به چیزها.بچه های کوچیک خوب این موضوع رو درک میکنند و بزرگترها خراب میکنند کارو!
بزرگترها خود حاصل یک سیستم غیر اصیل فکری هستند.چرا میگم غیر اصیل؟چون اصول تربیتی بر مبناهای اخلاقی یا مذهبی بنا شده اند.اخلاق و مذهب هم خودشون فیلترهایی قدرتمند برای سانسور حقیقت وجودند.این که شما رو مفید میکنند دنیا تجارت خانه است و اینکارو بکنی فلان میشود و فلان کار بهمان...بگدریم...راجب این مسئله اصیل بودن افکار کودک و فیلترهای اخلاقی و آموزشهای تربیتی بزرگترها در وقتی دیگر حرف میزنم که در این باب نمیگنحد!
فکر میکردم در یک پست بگنجد ولی نمیگنجد گویا!
در قسمت بعد راجب اینکه وجود چطور قائم به ذاته و چطور میتونم بفهمم وجودم قائم به ذاته صحیت میکنم و یک مسئله دیگر که در مقدمه بهش اشاره کردم.اینکه ثمره اینکه بدونی من چه چیزیه در زندگیت چیه و چه تاثیری میزاره.
الان هم فهمیدم مخاطب حرفهام کیه.مخاطبش منم.در زمانی دیگر.فکر میکنم در آینده به دردم میخوره!
امیدوارم به درد تو هم بخوره.